بار دیگر طعم هوای آزادی را چشید اما گرد و خاکی خفه کننده و گرمایی طاقت فرسا هوا را در بر گرفته بود و چیزی به جز کفش های ورزشی و کت و شلوار آبی رنگش انتظار او را نمی کشیدند.
همان طور که در زندان و رنج های پنهان پشت آن دورتر و دورتر می شد دنیا با همان خیابان هایی که از تابش خورشید، ماشین ها و جمعیت در حال رفت وآمد شلاق می خورد دوباره نمایان شد.