همان طور که با روحیه ای شاد و سرحال پوسته پیکره ی نمادین را تراش می دهم، حس می کنم روی ابرها هستم و کل جهان مال من است. خرده تراشه ها در جنگل پخش شده و به هوا بلند می شود. حوالی شب بخش هایی از متن ترانه به ذهنم می آید، و من بی هیچ نقد و نظری مدتی همین طور متن ترانه را با آواز می خوانم تا این که یک دفعه عرق سردی می کنم و تازه متوجه می شوم چیزی که دارم همین طور پشت سرهم برای خودم می خوانم، آهنگ اصلی یک برنامه ی تلویزیونی از کشور استرالیاست به اسم موزهای پیژامه پوش.