کتاب "مرگ ایوان ایلیچ"، نگاهی بسیار جذاب و گاهی اوقات دلهرهآور به پرتگاه مرگ است و علاوه بر این، به مخاطبین نوید میدهد که میتوان در هر لحظه از زندگی به آرامش روحی و معنوی رسید.
کتاب "ملکان عذاب"، در نگاه اول رمانی تاریخی از چند نسل است که روایت میشود، ولی از زیر لایه متن درمی یابیم که شاید قصد نویسنده این نبوده و او به دنبال طرح سوالی بزرگتر در ذهن مخاطب است...
روان درمانگری برجسته به نام ژولیوس هرتزفلد پس از مواجهه با مرگ خود در خلال یکی از معاینات عمومی، مجبور میشود تا نگاهی دوباره به زندگی و کار خود بیاندازد...
مترجم فرانسوی بهویژه این دو داستان را با هم آورده و آنها را به دو شیار عمیق و ناهموار در جادۀ زندگی داستایوفسکی تشبیه کرده است، دو شیاری که در عین متضاد بودن، نقششان یکی است و هر دو به یکجا ختم میشوند.
کتاب "بازنویسی"، داستان یک نابغه است که بیوقفه وادار به تصحیح و تصحیح برداشتهای خود میشود تا اینکه به تنها نتیجه منطقی نهایی یعنی نفی برسد، نفی روح خویش.
"چون رود جاری باش"، مجموعهای از قطعات خلاصه و عمیق است که لحظههای کوتاه اما جاودانی را در زندگی انسانهای گوناگون ثبت میکنند؛ مانند داستان پسرکی که مینویسد اما بیشتر به قلمش توجه دارد تا به محتوای نوشتهاش؛ چرا که همه چیز بسته به این است که از کدام زاویه به واقعیت نگاه کنیم.