به زودی مجبور میشد فکر دیگری بکند،چون آن دخمه رسما کلنگی و غیر قابل سکونت اعلام شده بود،به زودی مجبور میشد کمر همت ببندد و خوردن و نوشیدن و خوابیدن و پوشیدن و در آوردن لباس را در محیطی کاملا بیگانه آغاز کند.
من اصلا دلم نمی خواست یک شوهر معمولی داشته باشم.واقعیتش دلم می خواست یک شوهر خفنی می داشتم ، خیلی خفن. یک شوهری که به هر دوست و آشنایی می گفتم دهانش عین دهان تمساح موقع خوردن گراز باز می شد.