وقتی میا کتاب جادویی را پیدا میکند و آن را میخواند، سروکلهی پلها پیدا میشود. هرچه بیشتر میخواند، پلها محکمتر میشوند و درهای دنیایی از امید، نور و زندگی را به روی او باز میکنند.
سعی کرد با حواس جمع به تورنتو و اولین کارهایی که از آن به بعد باید انجام میداد فکر کند: تاکسی، خانهای که تا به حال ندیده بود و تختخوابی ناآشنایی که میبایست به تنهایی روی آن میخوابید.