جکلین هارپمن، نویسندۀ بلژیکی، در رمان منی که هرگز مردان را نشناختم ما را به دنیایی تاریک و وهمآلود میکشاند؛ دنیایی که در آن امید و نومیدی، عشق و نفرت، درهمتنیده شدهاند.
در لابهلای این گفتوگوهاست که اندیشههای ژرف فلسفی، روانشناختی، و جامعهشناختی نویسنده مجال ظهور و بروز مییابند. از خواندن این رمان هم لذت فراوان بردم و هم معرفت فراوان اندوختم. خواندناش را قویا توصیه میکنم و چشم به راه آثار دیگر نویسنده میمانم.
سعی کرد با حواس جمع به تورنتو و اولین کارهایی که از آن به بعد باید انجام میداد فکر کند: تاکسی، خانهای که تا به حال ندیده بود و تختخوابی ناآشنایی که میبایست به تنهایی روی آن میخوابید.