بابا شریف با چشمان بسته به سمت صدا سر چرخاند. طاها به پدرش نگاه کرد و نمیتوانست چشم از او بردارد. طاها نمیفهمید راحله و داعشی درباره چه موضوعی حرف میزنند و البته قهقهه داعشی انگار توجهاش را جلب کرد. او پرسید: «چه میگوید؟»...
کتاب پیشرو از زمان حضور عظامی در عملیات کرکوک آغاز میشود و چند روایت از اعزام و مرحله رفت به عملیات و چند روایت از بازگشت از عملیات برای مخاطب گفته میشود.