یک لحظه تیراندازی قطع شد. وقتی دقت کردم دیدم سه متر با نظامیان دشمن فاصله دارم. تصمیم گرفتم با نارنجک دخلشان را بیاورم با خودم گفتم: «ضامن نارنجک رو میکشم میندازم توی سنگرشون و خودم رو پرت میکنم پایین جاده تا آسیب نبینم انگشتم را داخل حلقه ضامن نارنجک کردم پنجه پای چیم را جلو گذاشتم تا نارنجک را پرتاب کنم اما در چشم به هم زدنی انفجاری مهیب مرا بلند کرد و روی زمین کوبید.
در میان انبوهی از دود و بوی باروت گم شدم وقتی کمی چشم و گوشم از هم باز شد دیدم پای چیم از مچ قطع شده و بالا و پایین میبرد. از رگهای بریده خون می جهید پایم را روی مین ضد نفر گذاشته بودم با دست روی ران پایم زدم و گفتم ای داد و بیداد فوتبالمونم خراب شد دیگه پایی برام نمونده که بتونم توپ رو شوت کنم تو دروازه.