راوی با توصیف مردی شروع میکند نشسته روی صندلی ننویی وسط ایوان خانهای پررفتوآمد؛ و بعد وصف آدمها، خانه، چهرهی مرد، آبوهوا، حشرات و پرندهها. تصویری شستهرفته اما دقیق از مردی بسیار شبیه به او، بهقول راوی انگار قل دیگرش. مردی با عینک دودی خیره به سرنوشتی که پارهپاره به یاد میآورد. همین اوایل داستان است که میفهمیم راوی بیمار است، زمینگیر است و مرضی دارد از پا درش میآورد که درمانی ندارد، به همین دلیل است که خودش را زیر نظر گرفته، میخواهد بفهمد اوضاع از چه قرار است، چه دارد به سرش میآید؟ هرچند نویسنده اشارهی مستقیمی به بیماری ایْ.ال.اس نمیکند، اما تأکید بر جسمی که از کار میافتد اما ذهنی که هنوز در حرکت است بهترین شیوهی گفتن از این بیماری است. همان بیماری که سالها ماهیچههای بدن استیون هاوکینگ را از کار انداخته بود اما مغزش را نه. سم شپرد البته تا این اندازه خوششانس نبود، بیماری در عرض یکی دو سال او را از پا درآورد.