خسرو جلوی مرد قد بلندی ایستاده و در حال صحبت با او بود:
– خیلی ممنون که خودتون رو رسوندید جناب شاهد. واقعا توی این وضعیت انقدر مستاصل شدم که عقلم به هیچ جایی قد نمیده. نمیدونم باید چی کار کنم ولی مطمئنم که شما میدونید.
شخصی که شاهد خطاب شده بود تکسرفهای زد و سپس به افرادی که همراهش آمده بودند اشارهای کرد و گفت:
– اول اینکه خواهش میکنم. شما دوست دایی بنده هستید و دایی هم اونقدری به گردن من حق داره که حتی دلم نخواد دوستش توی مشکل بیفته. ولی بهتره که قبل از هر چیز تیمم یا بهتره بگم رفقام رو بهتون معرفی کنم.