«آراء اصلی «مرگ مؤلف» رولان بارت چندین مضمون ثانویه را نیز مطرح میکنند. یک مضمون برجسته' بحث درمورد تقدم زبان شفاهی یا نوشتاری است؛ یعنی، بحث در این مورد که گفتار مهمترین و کهنترین صورت زبان است یا نوشتار. مضمون کلیدیِ دوم' بحث درمورد جایگاه منتقد است. این دو مضمون یکدیگر را تقویت میکنند؛ رد گفتار شخصی بهنفع زبان نوشتاری با رد پرسوناژِ منتقد توسط بارت مرتبط است.
نگاه «مرگ مؤلف» به کنش گفتار این است که از زبان نوشتاری طرد شده است. بهصورت کلی درست است که گفتار درنهایت با مؤلف میمیرد، درحالیکه آنچه نوشته است باقی میماند و درست است که مشخصههای فردی گفتار مؤلف (مثلاً لهجهاش) عموماً در نوشتار بازنمایی نمیشوند. بااینحال، توصیف بارت از تفاوت میان گفتار و نوشتار' جدایی ریشهایتری را میان این دو در پی دارد. متنی که نگارنده مینگارد و خواننده مصرف میکند هیچ ارتباطی با شفاهیسازی گفتار ندارد. بارت برای بیان موضعش درون شبکهای از استدلالهای متراکم فلسفی، بازهم از تصاویر ملموس استفاده میکند. او مینویسد نگارنده «دستی که از هر آوایی منفک شده» است. (یک) چنین تصاویری اگرچه بهوضوح و سادگیِ بیان کمک میکنند، ممکن است گفته شود تمایز میان شفاهیت و سواد را بیشازحد ساده میکنند، چراکه اینگونه القا میکنند که این تمایز صرفاً در سطح مادی، و نه مفهومی، عمل میکند. شفاهیت را میتوان چیزی بیشاز کنش صحبت کردن دانست. برای مثال، میتواند شامل کل سنتهای شفاهی همچون قصههای عامیانه باشد. سواد را میتوان چیزی بیشاز صِرف کنش نوشتن با دست دانست؛ آن را میتوان به انواع مختلفی از متن مرتبط دانست، ازجمله متنهایی که رایانه تولید میکند، متونی که دستگاه چاپ میکند، و متون مکتوبی که در ذهن تصور میشوند.»