همین که برف شروع به بارش کرد، مردی که در پی سرپناه بود به عمارت وودریم هایتز پناه برد. اما این عبارت جایی نبود که از او استقبال شود. آنجا خانهای اشباع شده از خاطرات تلخ و داستانهای پر مخاطرهی کیتی و هیت کلیف بود که در حد ستایش به هم عشق میورزیدند. اما این عشق هرگز به وصال نائل نشد. وقتی کیتی از ازدواج با هیت کلیف سر باز زد، انتقام بیرحمانهی هیت کلیف هرچه بود و نبود را به فنا و نابودی داد، اما آنچه که این میان تا ابد زنده ماند عشقی بود که هرگز رنگ مرگ و فراموشی به خود نگرفت.