زن
پس من از فراز،سرزمین را دیدم.
من مردی را دیدم که گرزی گاوسر داشت.
من زنی را دیدم که دستان میگفت و اژدها را به جادوی کلمات،رام خویش کرده بود.
من از فراز،پسرکی دیدم که در کوچههای شهری میدوید.
من مردی دیدم که تبر بر گردن برادر خویش میزد.
من زنی دیدم که سرودهای خود را بهسان بادهایی بر کوه و دره میخواند،نغمههایی در برگهای درختان و آوازی در جنگل و رود.
و من سواری دیدم که در دشت میتاخت.