اوینار و فرزان عاشق هم میشوند، بیاینکه بدانند این عشق نه تنها مرهمی بر جراحت التیامنیافتهی عزیزانشان در روزگارانِ دور' نخواهد بود که سرِ زخمها را بازتر کرده و رنجشهای کهنه اما کاری' دامن دلدادگیشان را خواهد گرفت؛
آنقدر که یکی برود به بهانهی خوشبختی آن دیگری...
کسی چه میداند
شاید اندوهِ عشقِ اول' بزرگترین دروغیست که آدمها برای دلِ خودشان ساختهاند تا اندوهِ روزهای مانده را بنویسند به پای ردِ یادِ او توی روزهای رفته...
رنجِ دوباره دل بستن
دردِ دوباره و دوباره از دست دادن
اندوهِ تماشای رفتنها
و حزن دوباره جا ماندنها...
با این حال کی میداند سالها بعد قلبت کنار چه کسی آرام خواهد گرفت و غبار نشسته بر جانِ رنجورت را مهرِ نگاهِ چه کسی از تن و روح و قلبت خواهد زدود...