جنی دوازده ساله و جیم برادر کوچکترش تابستانها را در کنار دریاچه در سایه بی مهری والدینشان سپری می کردند. آنها اغلب در حاشیه زندگی خانواده قرار داشتند و گاهی والدین آنها را برای کارهای ساده ای چون مخلوط کردن نوشیدنی یا نوازشهای مستانه صدا میزدند کودکان همچون دو پناهگاه امن برای هم با عشقی عمیق و وابستگی ای ناگسستنی روزگار می گذراندند. در خلا محبت بزرگسالان، تنها عشق یکدیگر بود که روحشان را تغذیه میکرد در ساعتهایی که نادیده گرفته می شدند با شجاعت به دل طبیعت میزدند و در میان مناظر سرسبز و گاه خطرناک پناهگاهی امن برای یکدیگر می آفریدند. آن ها با هم در برابر طوفانهای عاطفی دنیای بزرگسالان سدی محکم ساخته بودند.