این نمایشنامه در زمان انتشار اجازه چاپ و اجرا نیافت و حتی در زمان خروشچوف نیز بخشهایی از آن سانسور میشد. ماجرای نمایشنامههای شاخص شوارتس مانند شاه برهنه (۱۹۳۴)، ملکهٔ برفها (۱۹۳۸)، اژدها (۱۹۴۴) و سیندرلا (۱۹۴۶) در قالب قصه پیش میرود، با شخصیتهای مشهور قصههای آشنا برای کودکان جهان. این اما به معنای فرار یا روگرداندن از واقعیات روز نیست؛ خود شوارتس باور داشت که: «قصه گفتن برای پنهان کردن نیست بلکه برای آشکار ساختن است، برای آنکه هر چه در فکر داری با تمام قدرت و با صدای بلند بگویی.» این تقریباً مشابه کاری است که ژان پل سارتر در همان زمانه در نمایشنامه مگسها انجام داد، که اتفاقاً اژدهای شوارتس با آن قرابت فراوان دارد. هر مخاطب نمایشهای او نیز به سادگی درمی یابد که این شخصیتها و فضای قصه اولاً به هیچ وجه موجب نمیشود که نمایشنامه در ردۀ ادبیات کودک و نوجوان طبقهبندی شود، و ثانیاً به هیچ وجه مانع نمی شود که موضوع های روز در آن بروز یابند. اتفاقاً استفاده از قصه و ساختارهای ساده و جهانی آن باعث میشود خاصیت تعمیمپذیری نمایش بسیار افزایش پیدا کند.