ابی نوازنده ای است که فکر اجرای بعدی دغدغه های شخصی و بیماری مادر بزرگش او را رها نمیکنند و با توقفی کوتاه در یک اقامتگاه بین راهی در دست شویی پمپ بنزین گیر میافتد. در قرار نیست باز شود و صداهای پشت در هم لحظه به لحظه ترسش را بیشتر میکند او با ترس اتفاقات وحشتناکی که پشت در میافتند و ترسهایی که سالهاست بارشان را به دوش میکشد تنهاست. در این میان جانوران نفرت انگیز و چندش آوری هم از درودیوار روی سرش میریزند و دیگر راه گریزی ندارد...