آن موقع، به نظرم فکر خوبی بود. نقشه ام ظرافت و سادگی خاصی داشت، از این نقشه های لوس الکی نبود؛ ماشین مامان را برمی دارم و تخته گاز می زنم به دل جاده. من شانزده ساله ، بدون گواهینامه ، آن هم با حال خراب ، رانندگی می کنم...
مامانبزرگ آیدا و آترین به خانهی زنگولهای آمده. مامانزری که متوجه قابلیتهای فوقالعادهی بچههشتپاها میشود، سعی میکند استعداد آنها را در زمینههای مختلف پرورش بدهد...