پدربزرگ گوشواره های گران بها را توی جعبه کوچکی گذاشت جعبه را به طرف مادر ریحانه سراند. از قضا قیمت این گوشواره ها دو دینار است. در دلم به پدر بزرگ آفرین گفتم از خدا میخواستم که ریحانه صاحب آن گوشواره ها شود.قیمت واقعی اش ده دینار بود یک هفته روی آن زحمت کشیده بودم.
نور آفتاب از لای پنجره ها به داخل کتابخانه نفوذ کرده بود. نورا سید در گرمای کتابخانه کوچک مدرسه هازلدن در شهر بدفورد نشست. او روی میز پایینی نشسته و به صفحه ی شطرنج زل زده بود. تقریبا نوزده سال قبل از اینکه تصمیم بگیرد که دیگر نباشد.