داستان حماسی و گیرا از فاجعه و بقا، گذرگاه داستان دختری به نام امی است که در سن شش سالگی توسط مادرش رها شد. او توسط سازمانی که در پشت آزمایشهای غیرقانونی دولت است تعقیب و سپس زندانی شد....
خبردار میایستم. به سر و وضعم دقیق میشوم. در حضور بزرگ ارتشتاران با زیرشلوار و زیرپیراهنی ایستادهام! دارم از خجالت آب میشوم. چطور چنین چیزی ممکن است؟ باورم نمیشود. کاش زمین دهان باز میکرد و من را در خودش فرو میبرد، ولی در این موقعیت قرار نمیگرفتم....
شاه ایران آغامحمدخان، سرخوش و شوخوشنگ از میان آب گرم و مطبوع خزینه برخاست بیرون زد و در فضایی راحت دور خودش چرخید و رندانه رقصید. نزدیکان با دیدن او یک آن یاد دوران نوجوانی و جوانیاش افتادند که چهره و پیشانیبلندش چشم هر بینندهای را خیره میکرد....
خواندن این کتاب میتواند به غایت دشوار باشد. ممکن است نتوانید روایتی هولناک را تمام کنید یا مجبور شوید یکی یکی دستمالهای جعبه کنار دستتان را با اشک و فین خیس کنید یا پوست لبهایتان را بجوید. ولی باور کنید به همان اندازه که دشوار است مبارک است؛ حتی ضروری است....
افسر درجهداری که روی صندلی نشسته بود، به اولین اسیر آسایشگاه اشاره کرد که برود جلو و نان بردارد. بچهها به نوبت رفتند و از روی زمین یک نان برداشتند. یک نفر انگار دو قرص برداشت....