شاه ایران آغامحمدخان، سرخوش و شوخوشنگ از میان آب گرم و مطبوع خزینه برخاست بیرون زد و در فضایی راحت دور خودش چرخید و رندانه رقصید. نزدیکان با دیدن او یک آن یاد دوران نوجوانی و جوانیاش افتادند که چهره و پیشانیبلندش چشم هر بینندهای را خیره میکرد. حالا گرد شدن چشم همه همان و تماشاکردن و دست از هر کار دیگری کشیدن حاضران همان آغارعنا هم بند به بند شعر خودساختهاش را میخواند و دایره میزد که ناگهان لنگ آغامحمدخان هوا رفت و افتاد و به چشم برهمزدنی همه مجلسیان گرمابه کور و گم شدند الا غولبیابانی خاکبرسر که دوید و هی داد زد: «دور شید! کور شید!»...