سربازرس پلیس استانبول مرد کهن کار رمانهای او با خبر کشف جسدی در محل بازی کودکان در پارکی در استانبول با تیمش از جمله زن جرمشناس زیبای گروه عازم آنجا میشود. جنازه در زمین ماسه رها شده.
این داستانی از یک مرد درونگرا است. او برای همدورههای خود یک پادشاه بزرگ بود، یک افسانه در دوران زندگی خود. و میراثی خارقالعاده به جا گذاشت؛ یک بریتانیای جدید.
یک چشمم مدام به نقشه اسرائیلی بازشده بر صندلی کناری است چون میترسم لابهلای مناظر گم شوم، مناظری که با دیدن این همه تغییراتشان به شدت با آنها احساس بیگانگی دارم.
سوفی بهخاطر شرایط خانوادگیاش نمیتواند خانه را ترک کند و بهدنبال سرنوشت خود برود. اما زمانی که به شکلی ناخواسته، خشم و غضب جادوگری قدرتمند را برمیانگیزد، تحتتأثیر طلسمی ترسناک به یک پیرزن تبدیل میشود.
رمان در ماه اوت همدیگر را می بینیم حکایت سفر هر ساله آنا مگدالنا بچ بود، زنی چهلوشش ساله، به جزیرهای بر سر قبر مادرش است. او نمیداند که مادر چرا این جزیره را برای منزل جاودانیاش برگزیده، اما حس میکند که رازی در کار است.