دلدار گفته بود: من از خداحافظی طولانی بیزارم. یه خداحافظی طولانی، مثل پریدن از یک ارتفاع بلنده. هرچهقدر دل دل کنی. هرچهقدر این پا اون پا کنی فقط سختترش میکنی. باید چشماتو ببندی و یکدفعه بپری.
شاید من هم بتوانم پانزده سال تمام آن بالا دوام بیاورم. شاید یک مرغابی رویم بنشیند و برایش استراحتگاهی شوم. شاید این فکر و خیال ها احمقانه باشد. اما گمان کنم از تماشای دفن پدر و مادرت توی جعبه یی زیر گل عاقلانه تر باشد.