حتماً متوجه شدهای که این روزهای آخر سعی میکنم شرح حوادث را تا جایی که قوت قلمم اجازه میدهد مثل یک نویسنده یا خبرنگار روی کاغذ بیاورم، یعنی همانطور که آنها را زندگی یا احساس میکنم تنهایی چنین نکبتی است نکبتی که آدم را به حرف زدن در ذهنش وامیدارد...
سربازرس پلیس استانبول مرد کهن کار رمانهای او با خبر کشف جسدی در محل بازی کودکان در پارکی در استانبول با تیمش از جمله زن جرمشناس زیبای گروه عازم آنجا میشود. جنازه در زمین ماسه رها شده.
این کتاب، بهرغم شباهت به حکایات شیرین شهرزاد، از کابوسی پرده برمیدارد که هنوز هم خواب بشر را برمیآشوبد، نیز از کوشش کاشفانی که با شمعی برافراشته در دل ظلمت به دنبال حقیقت میگردند.
این کتاب تصویری است از زندگی آدمهایی که ظلم ظالم و جور صیاد آشیانشان را بر باد میدهد، آنها را از خانه و خانواده جدا میسازد و سرنوشتی عجیب و دردناک برایشان رقم میزند_ بازماندگانی از خیل راندهشدگان.