منم و یک کلاغ که قرار است همین روزها رهایش کنم برود البته کلاغ همیشه روی یکی از آن درختهای همیشه بهار مینشیند. اگر بخواهم رهایش کنم باید اول از درخت بالا بروم و بگیرمش قرار است وقتی نوشتن این سرگذشت تمام شد این کار را بکنم و کاغذها را در یک بطری بگذارم و ببندم به دم کلاغ شاید به دست کسی برسد فردا جلسه دادگاه است تا ببینیم چه پیش میآید.