کاکا گفت ببین عاموجانی، اینم به نشونه ی دیگه ای بله اسفند چطو اینجا سبز شده تو ای خشک سال؟ گفتم ها راشم میگیا گفت کمونم پریزاد تو همی چاه باشه صدای لالایی خوندنش از تو همی چاه در می بات تو چیشت بهتر می بینه به نگاهی بکن ببین چیزی پیدان راس میگفت، صدا انگار از تو همو چاه در می اومد. رفتم بالای سر چاه نگا کردم، تاریک تاریک بود گفتم چیزی پیدا نیس کاکا گفت برو جلوتر درس نگا کن تدرس، من حواسم هم رفتم لیه ی چاه خم شدم و نگا کردم. اول به نور سبز دیدم بعد که چشام به تاریکی عادت کرد دیدمش تنهم بود که نه چاه نشته بود و لالایی می خوند