دروغهای هولناک، عشق غیرمنتظره، حقیقت باورنکردنی.تماس تلفنی ترسناکی در نیمههای شب فقط در یک چشم برهم زدن کل زندگی من را تغییر داد و سپس انگار زندگیام به اندازه کافی ناخوشایند نبود که پدرم، من و برادرم را برای تعطیلات تابستان به جزیرهای خوش آب و هوا میفرستد تا با مادربزرگی که هرگز ملاقات نکردهایم زندگی کنیم. طبیعی است. من سرپیچی میکنم. در نهایت خودم را در ریون هالو میبینم که به شدت دچار بیحوصلگی و کسالت شدهام.تا اینکه با زین هانتر فوقالعاده خوش قیافه و افسونگر روبهرو شدم. او با موهای مشکی جذابش قلبم را ربود. فکر میکنم این ملاقات آنقدر هم بد نبود. بیشک همان کسی که میخواستم از او دوری کنم تبدیل به نجات دهندهام شد.