کافکای دلوز و گوتاری، کافکای دلمرده و افسردهای نیست که قرائتهای مرسوم به ما نشان میدادند. بلکه کافکایی شادان است، نویسندهای قوی پنجه، مرزشکن و پیوسته روی خط گریز. ادبیاتی که کافکا به عنوان نویسنده اقلیت میآفریند به هیچ معنایی تقلیل دادنی نیست، آثار کافکا معنا ندارد، نمیتوان ناشناختگی آنها را به امری شناختی فرو کاست. این آثار دارای کارکردند، در مواجهه با این آثار نباید پرسید چه معنایی دارند، چون معنا یعنی تمکین و سر فرود آوردن در برابر قدرت سرکوبگر دال، ترانساندانس، پدر، استاد، کشیش. کارکرد این آثار در گریز از قیدها و رمزهای اجتماعی، فرهنگی و سیاسی متجلی میشود. آثار کافکا مانند نیچه، ملویل، بکت، هاردی، دی. اچ. لارنس و ویرجینیا وولف، آثاری رهایی بخش و معطوف به آیندهاند. مردمی رها از قیدهای سرکوبگر زمانه، از همین رو این آثار موعودگرایانهاند، همچون خود این رساله که حتی عنوانش به شعارهای دورانهای بحران و انقلاب شباهت دارد.