کتابهایی هستند که در یک ژانر نمیگنجند و این یکی از همان کتابهاست: ترکیبی از رمان نو، فلسفه، روانشناسی و خودزندگینامه که شاید یکی دو صفحهی اول محوتان نکند، اما اگر چند صفحه بیشتر بخوانید به افکار و ایدههایی میرسید که احتمالاً از سر خودتان هم گذشته، بیآنکه متوجهشان شده باشید! اینکه آدم بفهمد تنها نیست خیلی وقتها حس امید میدهد. نویسنده سعی کرده تا جایی که میتواند بیآلایش بنویسد، برای آنهایی که شاید نتوانند به راحتی آنچه در دل و ذهنشان میگذرد را به زبان بیاورند. او نه تنها چیزهایی که برای هیچکس تعریف نکرده را تعریف کرده، بلکه چاپشان هم کرده است!
من که حرفهای سکوتم را میشنیدم
من که صدای بیامان کلیدهای ماشین تایپ را
در سرم میشنیدم
من که میدانستم شبیه من کم نیست
پس به معنای واقعی کنترل را دادم به ماشین تایپ
و سکوتم را نوشتم
تا ماهایی که شبیه هم هستیم
یکدیگر را پیدا کنیم.
تو یک نفر نیستی، ما چند نفریم که در جای جای شهر، که در جای جای دنیا پراکنده شدیم، اما اگر هیچکداممان سعی نکند صدایش را به جایی برساند، هرگز همدیگر را پیدا نخواهیم کرد. نویسنده هرآنچه از دستش برمیآمده انجام داده، تو هم بخوان تا شاید همدیگر را پیدا کردیم. کتابی که اگر تمامش را بخوانی میبینی که در هیچ تکژانری نمیگنجد، اما حرفهای زیادی برای گفتن دارد. به حرفهایی فکر کن که تا به حال برای هیچکس نزدی. بنظر چیزهای جالبی باشند، نه؟