بعضی آدمها واسه یه سری چیزا آفریده نشدن، من همیشه بهشون میگم زور نزن، توی تیم یه پسری بود اسمش شاهرخ، با پارتیو پولو چه میدونم هزار تا کوفتو زهرمار، اومد خودشو جا کرد توی تیم، باباش ازون کله گندههای مملکتی بود، خلاصه اومد توی تیمو هی گند زد، هی مربی بهش گفت اینطوری بازی کن، اونطوری بازی کن، هی گند زد، هی خرابکاری کرد، یه روز کلافه شدم، رفتم کشیدمش یه گوشه گفتم فلانی بعضی از آدمها واسه یه سری از چیزها آفریده نشدن، زور نزن، زور میزنی از یه ور دیگهات میزنه بیرون، گند میزنی به همهجا، همینی که هستی بمون.لبهایم را روی هم فشردم. میدانستم منظورش از تک تک جملاتی که بر زبان میآورد، من هستم.