پرتقال خونی داستانی عاشقانه نیست، اما عشق عنصر اصلی آن است. عشقی مادرانه که نازلی را به آن سوی مرزها میکشاند تا برای فراهم کردن آسایش پسرانش، تن به خطر بسپارد و تا مرز بین مرگ و زندگی پیش برود. نازلی دلال اجناس دستدوم ثروتمندان است. او با داشتن همسری منفعل و بیاراده تصمیم به اداره کردن خانوادهاش گرفته و با وجود مخالفتهای افراطی پدرشوهری سلطهجو، یک بوتیک لباس را نیز اداره میکند. تصادف و خانهنشینی او را در باغ پرتقال خانهنشین کرده؛ جایی که نازلی از کودکی از آن متنفر بوده است. باغ برای نازلی هیولایی ماده است که باید برایش پول خرج کنی. زندگی مرتاضوارانۀ خانۀ پدری و همسر او را از باغ و مسائل جانبی مربوط به باغ متنفر کرده. خانهنشینی و مسئولیتهای اجباری نازلی در باغ باعث ایجاد تغییراتی در نگاه نازلی به باغداری میشود، اما با انفاق ناگواری که برای پسر کوچک خانواده میافتد، برنامهها و خیالات نازلی برای باغداری و ادامۀ زندگی مختل میشود... پرتقال خونی شرح خم و راست شدنهای ستون یک خانواده است؛ خانوادهای سنتی که افراط در یکبعدی نگریستن به زندگی سبب عصیانگری اعضای جوان آن میشود.