خسته و بیخواب وارد آسانسور شد. هنوز درب بسته نبود که با مشاهده کفشی لای در سرش را بالا آورد و نگاهش در نگاه جدی و خشک اهورا گره خورد. زیر لب سلام کرد و همان طور هم جواب شنید. اهورا با آرامش وارد اتاقک آسانسور شد و دکمه را فشار داد. آئیسا به آینه پشت سرش تکیه داد و نگاهش را به کراوات آبی خوشرنگ او دوخت که با کت و شلوار خوش دوخت و خوش رنگش هم خوانی خوبی داشت. اهورا که با مشاهده چشمان سرخش کنجکاوانه به او نگاه میکرد با تمسخر پرسید:
– ببخشید خانوم مهندس گریه کردید؟
خانوم مهندس لقبی بود که این روزها اهورا در مورد او زیاد به کار میبرد. آئیسا با نگاهی غضبناک گفت:
– برای چی باید گریه کرده باشم؟
– والا باید اینو از چشمای سرخ و متورمتون بپرسید!