زیرو: آها… تازه از نبراسکا برگشته بود مرتیکه ی دائم المست، مرغی رو که دختر آلن گینزبورگ براش تو سس قارچ خوابونده بود رو به دندون گرفته بود و فحش می داد حروم زاده، من داشتم کتاب خشم و هیاهوی فاکنر رو می خوندم که دیدم سرو صدا بالا گرفت، رفتم پایین دیدم تو آشپزخونه سس قرمز ریخته کف کاشی سرامیکا، لندهور با دست گلوی مادرم رو گرفته بود و خفه اش می کرد، از خشم منم با لبه ی کتاب کوبیدم تو ملاجش، پنج بار زدم تا شل شد، چشای مادرم نزدیک بود بیفته زمین از سفیدی زیاد، سیلور استالونه ی تو خالی رو بردم تو اتاق، خشم و هیاهو رو برگ به برگ آب و تاب دادم و خمیر کردم و با یه قیف فرستادم تو معده ش، گذاشتم ادبیات حسابی تو روده هاش بچرخه، بعدم مرد