خاطرات خون آشام درباره عشق، روابط خونی، رفاقت، آمال و آرزوها، قدرت، انتقام و فداکاری... داستان النا گیلبرت، دختر زیبا، اجتماعی و البته گرفتار تنهایی فزاینده میان خانواده و دایره دوستانش، داستان استفان سالواتوره، تازه وارد اسرارآمیز مدرسه با پیشینه ای پانصد ساله از شکار انسان.
آن ها با هم نقشه کشیده بودند تمام تعطیلات را در همین باغ به خوشی بگذرانند.تام نیم نگاهی به باغ انداخت و به سمت خانه برگشت.همانطور که از پله ها پایین می آمد با صدای بلند گفت : « خداحافظ پیتر»