هوا روشن بود و هنوز نیمی از روز باقی بود. کامبیز دیوان غزلیات مولانا را بست و رفت پشت پنجره مشرف به حیاط. از آن بالا نگاهی به پایین کرد. تقریبا همه فامیل آمده بودند. هرکس مشغول کاری بود. پدرش عباسآقا داشت توی دیگ روغن می ریخت...
کتاب "قند و نمک"، مجموعۀ سرگرم کننده و آموزندهای از شعر و نثر، داستان و واقعیت، تاریخ و طنز است که هنرمندانه گردآوری شده و شور و شیرین را به هم بافته است. چاشنی طنز و واقعیت در این حکایتها هم شادی و سرگرمی میآفریند و هم خواننده را به اندیشه و تفکر میکشاند.