سیاستمدارانی که عادت دارند بیپرده سخن بگویند، کم نیستند، اما بهندرت می توان کسی را یافت که از صمیم قلب سخن بگوید. واتسلاف هاول اما راه دیگری جز این برای سخن گفتن یا نوشتن نمیشناسد.
چه بهعنوان فعال مدنی و فعال سیاسی و چه بهعنوان نمایشنامهنویس، سوگند خورده در راه مبارزه با شر به چیزی جز حقیقت نیندیشد. او در مقام رئیسجمهور چکسلواکی و سپس جمهوری چک نیز به این اصل پایبند ماند.
هاول هرگز اجازه نداد سخنرانیهایش به دست دستیاران سیاسی و نویسندگان حرفهای تدوین شود و خود بار آن را ـکه برایش لذتی مضاعف نیز به همراه داشتـ به دوش گرفت؛ شاید مخاطبانش از نیویورک تا دهلی نو، از اسلو تا توکیو، بهخاطر این تصمیم هاول خوشاقبال بودهاند. کتاب پیش رو شامل سیوسه گفتار از اوست که بین سال های 1990 تا 1996 نوشته شده و هم عمیقاً شخصی و هم عمیقاً سیاسی است.
هاول دربارۀ مصائب توتالیتاریسم و راه دشوار خروج از آن مینویسد؛ او توصیف میکند که چگونه کشورش و دیگر کشورهای پساکمونیستی در حال یادگیری دموکراسی از آغاز هستند و در این راه با چه موانع داخلی و خارجی مواجه میشوند. هاول از تمدن تکنولوژیمحوری که جهان را فراگرفته و چالشهایی که برای واقعیتهای چندفرهنگی به وجود میآورد، شگفتزده میشود. او به وظیفۀ هر انسان زندهای برای جلوگیری از همۀ ظواهر ـ عقل سلیم، اعتدال، مسئولیت پذیری، ذوق و سلیقه، احساس، غریزه و وجدان از سیاست بیگانه نیست، بلکه کلید موفقیت آن در بلندمدت است.