بهرام صادقی، شاعر و داستاننویس مدرنیست ایرانی بود. از بهرام صادقی دو اثر ملکوت (تنها داستان بلند بهجامانده از او) و سنگر و قمقمههای خالی منتشر شده است. نویسندهای که جهان منحصربهفرد داستانهایش شبیه به اثر یا نویسندهای در گذشته یا حال، نیست. شخصیتهای داستانهای صادقی که بسیاری از آنها کارمندان دولت شکست خورده و روشنفکران سرخورده هستند، در اضطراب و وحشت فرو میروند.
غلامحسین ساعدی درباره صادقی نوشته است: «نويسنده تازهای پا به ميدان گذاشته بود. شايد هم کسی حدس نمیزد که پشت اين نقاب ناآشنا، از راه رسيدهای پنهان شده با کولهباری از طنز و هزل، نه به معنای طنز متداول يا هزل مرسوم و پذيرفتهشده، يعنی ساده و گذرا. نويسندهای پيدا شده که گريه و خنده را چنان ظريف به هم گره خواهد زد که بهصورت پوزخندی شکوفه کند؛ نه به سبک گوگول يا مايهگرفته از کار چخوف و ديگران. انگشت روي نکتهای خواهد گذاشت و دنيای تازهای را نشان خواهد داد که کم کسی آن را میشناخته».
ملکوت اثری سوررئال و شخصیتمحور که داستان آن حول محور دو شخصیت به نامهای “دکتر حاتم” و “م.ل” میگذرد، شخصیتهای دیگر “ناشناس”، “مرد چاق”، “آقای مودت”، “شکو” و “ساقی” همگی در حاشیه هستند. داستان مرگ و مرگاندیشی است که در برابر میل به جاودانگی قرار دارد.
ملکوت اینگونه آغاز میشود: در ساعت یازده شب چهارشنبه آن هفته، «جن» در آقای «مودت» حلول کرد؛ میزان تعجب آقای «مودت» را پس از بروز این سانحه، با علم به اینکه چهرهی او بهطور طبیعی همیشه متعجّب و خوشحال است، هرکس میتواند تخمین بزند؛ آقای «مودت» و سه نفر از دوستانش، در آن شب فرحبخش مهتابی، بساط خود را بر سبزه باغی چیده بودند…