در آغاز این روایت زیبا و شورانگیز، ویشنو ؛ پیرمرد فراموش شدهای که در پاگرد پلههای ساختمانی چهار طبقه در بمبئی ساکن است، آخرین روزهای زندگیش را می گذراند؛ در حالی که همسایگانش پاتاک ها و عصرانی ها بر سر پرداخت هزینه آمبولانس به جان هم افتاده اند. هم چنان که حوادث معمول در طبقات مختلف ساختمان واقع می شود؛ درام تأسف بار ساکنانش آشکار می گردد: آقای جلال جست و جوی بیمار گونه و آزاردهنده خود را در مفاهیم متعالی زندگی آغاز کرده، وینود تانجا مرد مغموم و منزوی هنوز در شور و عشق همسرش که سال ها پیش زندگی را وداغ گفته، می سوزد؛ کاویتا عصرانی؛ دخنر دم بخت که در خیالات وسوسه انگیزش خود را قهرمان فیلم های هندی می پندارد، فرار مضحکش را به اجرا می گذارد، خانم پاتاک، و خانم عصرانی به جدال ابدی خود ادامه می دهند. ویشنو ساعت آخرحیاتش را تجربه می کند. این روایت معصومانه و لطیف سراسر آمیخته با میتولوژی هندو و انعکاس پرزرق و برق فیلم های هندی است. محل زندگی این چند خانواده نماد مذهبی و اجتماعی جامعه معاصر هند قلمداد می شود، و صعود ویشنو از پله ها به عنوان تعالی روح در مراحل مختلف حیات معنا پیدا می کند. هم چنان که ویشنو به مرحله پرواز روح از جسم نزدیک می شود باور می کند همان خدای ویشنوست که نه تنها نگهبان ساختمان و ساکنان آن است، بلکه مأمویت دارد از موجودیت کاینات حفاظت نماید و سرنوشت جهان اکبر را پاسداری کند.