این شخص با وجود آنکه از وخامت اوضاع زندگیاش باخبر است، اما خود را قادر به تغییر آن نمیبیند؛ زیرا هیچ عاملی در اطراف او نیست که انگیزه ایجاد تغییر و تحول را در او ایجاد کند. اما روزی ناگهان همهچیز عوض میشود. دختری وارد زندگی او شده که به او یادآوری میکند زندگی جنبههای زیباتری از آن منجلاب گندآلودی که او در آن گرفتارشده دارد. وجود این دختر میتواند تمام زندگی این مرد را دگرگون کرده و حکم نوری در تاریکی را برای او دارد. اما این تازه اول ماجراست؛ زیرا جامعه قرار نیست بهراحتی اجازهی تغییر را به مرد بدهد و بر ضد او نیروهای خود را بسیج کرده تا شرایط او را مانند سابق و یا حتی بدتر از آن کند. کتاب «قلب گاو» اثر هانیه سلطانپور، نویسندهی ایرانی، قصهی زندگی چنین مردی بوده و داستان عطا دوران را که بهعنوان سلاخ در یکی از کشتارگاههای اطراف تهران مشغول به کار است، روایت میکند. عطا و تمام همکارانش با وجود شرایط سخت کاری و عدم پرداخت سروقت حقوقشان، همچنان به کار خود مرارت میورزند، چون گویا کار دیگری برای انجام ندارند. پس از مدتی عطا در یکی از جلسات شب شعر با دختری به نام آیدا ملاقات میکند و این دیدار، بالاخره رنگ و بوی خوشایندی به زندگی تیرهوتار او میدهد. اما این خوشی زیاد استوار نمیماند؛ چراکه فشار جامعه و خانوادهی عطا و مصیبتهایی که از طرف آنها بر سر او خراب میشود، همین شیرینی اندک زندگی را نیز به کامش تلخ میکند. از طرف دیگر، عطا متوجه رخدادن تغییرات ناگواری در کشتارگاه میشود. به نظر میرسد، دیگر تنها گاوها نیستند که سلاخی میشوند. این کتاب را میتوان قصهی قیام یک فرد علیه نقشهای تحمیلی جامعهاش به او دانست و همچنین سختیها و مشقتهایی که در این راه متحمل میشود. این اثر همچنین بهدلیل فضاسازی قدرتمند و روایت درخشانش بسیار ارزشمند بوده و برای تمامی خوانندگان ادبیات داستانی، تجربهای شگفتانگیز را رقم خواهد زد.