بعد از حرف زدن با او نفرتم بیشتر شد، بغضم بیشتر شد! چند روز است با کسی حرف نمی زنم، چند روز است با خودم هم قهرم. دلم فقط یک اتاق می خواهد و یک پنجره ی سرتاسری و یک فنجان چای داغ! کاش می شد می نشستم و به دوردست ها فکر می کردم. آن قدر فکر می کردم تا غرق شوم، غرق تمام گذشته، غرق تمام روزهای خوبی که هیچ غمی نبود. همه چیزم را از دست داده ام، تنها چیزی که برایم مانده یک مشت خاطره است و نفرتی که نمی توانم حتی توصیفش کنم...رمت