اوایل صبحی در یک زمین خالی از سکنه، "رامون کاستانوس" با جسد مرده "آدلا"، دختر جوان و دوست داشتنی روبرو می شود که تاکنون تنها از دور او را می شناخته و ارتباطی با او نداشته است. در عرض یک ساعت، به اشتباه شایعه ی قتل معشوقه ی "رامون کاستانوس" در جای جای روستا پخش میشود. این شایعه همچون انبار باروتی که هر لحظه ممکن است منفجر شود، روستاییان خشمگین را تشنه انتقام کرده و آن ها به دنبال یافتن راه حلی سراغ یک کوچ نشین، ملقب به "کولی" می روند. خشونت بر خشونت تلنبار می شود و حالا "رامون" باید گذشته ای که وجود نداشته است را به یک واقعیت بیرحمانه گره بزند و مردانگی خود را با انتقام از سرنوشت ظالمانه ی "آدلا" اثبات کند.