چشم در چشم مرا باش که در سینه ی من سخنی هست که در حوصله ی گوشی نیست ای بسا مرد که عریان به سیاهی زد و رفت مرگ پوشیده بگویم به کفن پوشی نیست جان ققنوسان را از شرر مرگ چه باک خاطر سوخته را بیم فراموشی نیست دست از عربده بردار که در گوش فلک نعره ای نیست که شرمنده ی خاموشی نیست