مان غروب که گفتی:مرا در مجاورت توپها به خود بخوانو من گفتم:میان اینهمه قزاقچگونه به نام کوچک صدایت کنمکه اسبها رَم نکنند؟عشق در روزهای وبایی پوسیدگیست خاتون!مثل پرچمی که در باب همایونسیاه شد بهمرور