این رمان روایتی است از گذشتهی دو دوست که پس از سالها دوباره همدیگر را میبینند و در پس گپ و گفت دوستانه ماجرایی هولناک از گذشته برملا میشود و خواننده را غافلگیر میکند. داوود پور جمشید مردی جاافتاده و میانسال است که در به بیماری لاعلاجی مبتلا است. داستان از جایی شروع میشود که داوود در مطب پزشک به طور اتفاقی با دوست قدیمیاش ناصر دیلمی دیدار میکند. داوود که مردی معقول است ناصر را به خانهاش دعوت میکند تا یاد ایام قدیم را زنده کنند. ناصر اما مردی است هم سنوسال داوود اما تقریبا هیچ بهرهای از زندگی نبرده است. با اینکه سیسال از سالهای مدرسه گذشته هنوز عزب است و قرار است تا ابد هم عزب بماند. علت این انزوا و زجر ناصر ماجرایی است که در بیست سالگی برایش پیش آمد و مربوط به یک سینه ریز بوده است.