سکوت کردم و به سرم بالای سرم خیره شدم، قطره قطره به درون لوله پلاستیکی می چکید و از آنجا به درون رگ های داغ من می ریخت که حاصلش آرامش و سردی تنم بود. رگ های من مثل رودخانه ای پر از کثافت بودند که برای چند قطره آب پاک، بی تابی می کردند...
(از متن ناشر)