این کتاب براساس یک داستان واقعی است. نویسنده میگوید: «البته عنایتالله جزئیات را به خاطر نمیآورد. با زحمت فراوان سفرش را بازآفرینی کردیم. نقشهها را بررسی کردیم، از گوگل کمک گرفتیم و سعی کردیم توالی زمانی خاطرات جستهگریختهاش را بازسازی کنیم. سعی کردم در حد امکان به آنچه میگفت وفادار باشم و داستانش را همانگونه که روایت کرده، بازگو کنم ولی...»
در کتاب آمده است: «هرات افغانستان، نزدیکترین نقطه به مرز ایران است. خیلی زود همۀ راندهشدگان هماهنگ کردند که به ایران برگردند. کار سختی هم نبود. هرات پر از آدمپرانهایی است که در کمین تبعیدشدگاناند. قبل از اینکه پلیس گیرت بیاورد، آدمپرانها تو را برمیدارند و به ایران برمیگردانند. اگر پول نداشته باشی، بعداً پولشان را میدهی. آنها میدانند که اگر مدتی در ایران کار کرده باشی، یکجایی در یک سوراخی، پولی را چال کردهای یا اگر پولی هم نداشته باشی، میتوانی از کسی قرض بگیری، بدون اینکه مجبور باشی چهار ماه بیگاری کنی؛ همان بلایی که بار اول سر من و صوفی آمد. آدمپرانها این چیزها را خیلی خوب میدانند.»