نورا: من می تونم اینجا کنارت بشینم تا هر وقت که بخوای. نورا دوباره به او نگاه می کند و این بار نگاهش روی او می ماند. توروالد: من خیلی فکر کردم به اینکه چه حسی داره. نورا: چی؟ توروالد: این. فکر کردم اگه تو خیابون، اتفاقی تو رو ببینم چه حسی داره. نورا: و چه حسی داری، توروالد؟ توروالد: احساس سستی. دست هام می لرزه. پاهام هم می لرزه. نورا: اگه بخوای من می تونم برم و دیرتر برگردم. باشه... من میرم. من دارم میرم. توروالد: به من بگو چرا اینجایی؟ نورا: شاید الآن وقت مناسبی نباشه. توروالد: نه، فقط بگو. نورا: نمی خوای به من نگاه کنی؟ توروالد: فکر نمی کنم؛ هنوز نه. فقط حرف بزن