چشم از ماشینهای در رفتوآمد در خیابان گرفت و بیحوصله کتابی که به تازگی خریده بود را ورق زد. موضوع کتاب زیادی برایش آشنا بود؛ انگار کتاب را کسی از روی زندگی خودش نوشته بود. کتاب هم دخترک عاشق داشت و مرد زخمخورده و بداخلاق؛ کتاب هم ارتباط ازهمگسسته شده داشت و دل شکسته؛ کتاب هم درست مثل زندگیاش روایت رابطهی نیمبند داشت؛ اما غیرواقعی بود! حداقل از نظر نهال غیرواقعی بود. مرد کتاب دلزده بود اما به پای حرفهای دخترک مینشست؛ مرد کتاب دلش میرفت برای موهای مواج دختر؛ مرد کتاب نرم میشد؛ دلش به رحم میآمد؛ یاد دوران تبدار عاشقیاش میافتاد؛ مرد کتاب واقعی نبود.