آن جدی ترین مضحکه ی تاریخ، آن ویرانگر مهارنشدنی، که هیچ، مطلقا هیچ، در خود ندارد جز مرگ، کشتار و تباهی و خون و خون و خون که وقتی ریخته می شود، دیگر هیچ کاری از کسی برنمی آید و هیچ خون ریخته شده ای در تاریخ، به هیچ رگ و تن و قلبی بازنگشته است و نخواهد گشت. اگر «احمد محمود» با «سرزمین سوخته »اش، با رئالیسم نابش، ویرانی بی حد جنگی که بر سر این ایران آوار شده بود را روایت کرد، «محمد رضایی راد» با گذشت چهار دهه از آن جنگ، با رمان «حفره»، به یکی از راویان راستین آن ویرانی بزرگ تبدیل شده است. پسرک عرب ایرانی «حفره» هنوز به درستی نمی داند زندگی و مرگ و جنگ چیست که مصیبت جنگ بر سر خودش، خانواده و سرزمینش آوار می شود. نه فقط او، که هیچکس فرصتی برای فکر کردن ندارد و فقط انگار هرکس باید جانش را در جایی پنهان کند، گودالی، چاهی، غاری، حفره ای! در هنگامه ای که جهان تیره و تار شده و آوار تیر و ترکش و جنون مرگ و خون بر همه فرود آمده، آیا دیگر نشانه ای از خیر وجود دارد؟