مخصوصا حالا که رابطه اش با بردیا به نفس های آخرش رسیده، از کارش اخراج شده و زنی جایگزین مادرش شده است. در این تنگنای عجیب و غریب زندگی تنها دلخوشی لیدا، یعنی خواهرش لادن، او را به ملاقات با عشق دوران بچگی هایش می برد، همان که لیدا را جانان صدا می زد. دیداری که با یادآوری خاطرات بچگی به لیدا شوقی دوباره می بخشد اما پدرش را باری دیگر لبریز از همان نفرت قدیمی از خانواده ی عرفان می کند.